من زهم بگشوده ام چشم ترم
بس تماشایی است کوی دلبرم
می زند اینجا دل من بال و پر
می شوم اینجا ز خود هم بی خبر
شهپر جبریل اینجا گشته فرش
بر تماشا آمده عیسی ز عرش
محفلش را بسکه دل روی دل است
عاشقان را راه رفتن مشکل است
یک نگاهش درد عالم را دواست
بارگاه قدس او دارالشفاست
من گدایم ای امیر ارض طوس
من سیه رویم تویی شمس الشموس
جذبه عشقت مرا دیوانه کرد
بر سر زلفت دل من خانه کرد
ای بلندای حریمت بام عشق
خود تویی ساقی ضریحت جام عشق
بر سر کویت مرا پابست کن
از می عشقت مرا سرمست کن
ز اشک خود غسل زیارت کرده ام
روی بر درگاه تو آورده ام
ای حریمت جنت المأوای من
گر مرا از در برانی وای من
ای سراپا ناز کمتر ناز کن
این منم در میزنم در باز کن
طعنه زد رخسار تو بر آفتاب
آفتاب فاطمه بر من بتاب
از شمیمت جان به صحرا می دهی
تو سراپا بوی زهرا می دهی
فارغم از مسجد و دیر و کنشت
می وزد از کوی تو بوی بهشت
ای طبیب عشق بیمار توأم
تو گلی من کمتر از خار توأم
گر چه من آواره هستم کو به کو
گر چه پیش تو ندارم آبرو
لیک می دانم پناهم می دهی
در میان خانه راهم می دهی
یابن زهرا من ندارم جز تو کس
لحظه آخر بفریادم برس
در همه عالم چه غم دارم رضا
تا ترا دارم چه کم دارم رضا
شعر از سید محسن حسینی
نظرات شما عزیزان: